باران های ماتریکس
- توضیحات
- دسته: زمزمه ها
- منتشر شده در سه شنبه, 30 شهریور 1395 10:26
- نوشته شده توسط غزال رمضانی
- بازدید: 5723
(نیو در حال ترک اتومبیل)
ترینیتی: «خواهش می کنم نیو، تو باید به من اعتماد کنی...»
نیو: «چرا؟»
ترینیتی: «برای اینکه قبلاً هم اونجا بودی، تو اون راه رو میشناسی، میدونی دقیقاً به کجا ختم میشه، و من میدونم این جایی نیست که تو میخوای باشی...»
***
هر بار که به زمین میآیم و در راههای زمینی گام بر میدارم، این جمله را با خود تکرار میکنم. این راهها را میشناسم، دقیقاً میدانم به کجا ختم میشوند و میدانم که بذرهای امید را باید یک به یک از خاک بیرون کشید: چه فراخوان یک ماه باشد، چه تقابل خورشیدها، نبرد سایهها یا نمایش نورها، شمارش معکوس برای پایانِ آغاز، یا ندایی برای شروع یک خاتمه...همه و همه دقیقاً به یک سرنوشت مشابه ختم میشوند....دست واقعیت پردهی پندار را کنار میزند و ...